The girl with all the powers

Where are the powers anyway?

The girl with all the powers

Where are the powers anyway?

ربات های جذاب

جمعه, ۹ مهر ۱۳۹۵، ۰۸:۵۳ ق.ظ

دیشب برای دومین بار خواب دیدم هری پاترم.

طبق معمول ولدمورت میخواست مرا بکشد. برای همین ما را کشاند به سالن آمفی تئاتر و بعد صندلی هایمان را معلق کرد. بنا به دلایلی کلاه کاسکت سرمون بود :/

من کشیده شدم داخل یک اتاق که درش رویم بسته شد. همه ی وردهایی که می دانستم را استفاده کردم غیر از آلوهومرا که مخصوص باز کردن در است.چون وقتی یک جادوگر (ولدمورت)، یک جادوگر دیگر (هری) را در یک اتاق زندانی می کند، پیش بینی می کند که جادوگر دوم با آلوهومرا در را وا کند.برای همین احتمالا پشت در می ایستد تا به محض باز شدن بگوید پخ. (یا آواکدورا، اگر قصد کشتن شخص را دارد.)

در این جا گویا یک بخشی از من میدانست خواب هستم،چون تعجب کردم که بعد از این همه مدت هنوز ورد ها یادم هست. 

در نهایت دیوار شفاف و در مقابل وردهایم نفوذ پذیر شد و من دیدم که یکی از شخصیت های بریکینگ بد که کارش پاکسازی بعد از قتل است، آنطرف دیوار است. برای همین نفرین کروشیو (شکنجه) را فرستادم طرفش ولی نکبت فقط پوزخند زد :( 

متوجه شدم قدرت جادویی م داره تحلیل می ره. بعد یکهو تو حیاط بودم و در حالی که از پتریس (یه شخصیت فرعی تو HIMYM) فرار می کردم، رون و هرمیون رو پیدا کردم و به جای اینکه بگم ولدمورت دنبالمه، گفتم بریم مدرسه ی راهنمایی مون. 

راهنمایی، همون شکلی بود که در واقعیت هست، با این تفاوت که متوجه شدیم تبدیل شده به نوعی مغازه که ساق پا را هم موم می اندازد. 

از این موضوع معترض شدیم، و به مشتی آدم رندم اعتراضمان را اعلام داشتیم، که نتیجه این شد که آدم های رندم به ما گفتند طبق قانون نباید با TA ها قرار بزاریم یا حتی اشکالاتمان را ازشان بپرسیم. 

TA در واقع مخفف teacher assistant هست ولی تو خوابم نوعی ربات بود به نام technology advanced  که همه (چه دختر و چه پسر) به قرار گذاشتن باهاش علاقه داشتن :/ 

تو یه نقطه از خوابم هم خواهرم خبر داد حامله ست و اینکه می خواهد بچه را نگه دارد. با این وجود ناراحت بود. 

تو خواب پدر بچه رو می شناختم، ولی اصلا نمی دونستم خواهرم کی اونو دیده و چرا اتفاقی افتاده که به حامله شدنش ختم شده. 

بعد از همه ی این ها یه دفعه چیزی یادم اومد که از همه چیز، از ولدمورت گرفته تا ربات های جذاب، مهم تر بود. این "چیز" اینقدر مهم بود که باعث شد شروع کنم به دویدن با آخرین سرعتم، و در نهایت سرعتم اینقدر زیاد شد که از خواب پریدم و الان یادم نمیاد چیز مهم چی بود.

  • ۹۵/۰۷/۰۹
  • نومبکو استرلینگ

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی