The girl with all the powers

Where are the powers anyway?

The girl with all the powers

Where are the powers anyway?

۴ مطلب در شهریور ۱۳۹۵ ثبت شده است

فصل ۱

سه شنبه, ۳۰ شهریور ۱۳۹۵، ۰۷:۰۱ ق.ظ

گویا آدمی را رهایی نیس 

من اسممو عوض کنم پاشم برم چین شبکه ی مواد مخدر تولید کنم هم بدبختیام پا میشن میان پشت سرم :/ 

ولی یو نو وات؟ این دفعه نوبت منه. انتقاممو میگیرم ازشون. نشونشون میدم.


  • ۰ نظر
  • ۳۰ شهریور ۹۵ ، ۰۷:۰۱
  • نومبکو استرلینگ

درد جانکاه

يكشنبه, ۲۸ شهریور ۱۳۹۵، ۱۲:۱۷ ق.ظ

درد جانکاه گوشه روده ام خودش را جمع کرده بود و به رحم فشار می اورد. آخر از آنجا بودن، که جای خوبی هم نیس خداییش،خسته شد. این بود که خودش را کشید بالا. از روده ام رد شد، که خیلی طول کشید چون روده چندین متر است، پرده ی دیافراگم را زد بالا و رسید به معده. اونجا با اسید معده سلام احوال پرسی کرد و ازش خواست زیاد بشه تا برسه بالا. اسید معده هم چون از دوران دبستان با درد جانکاه دوست بود، و همچنین به خاطر رشوه ای که گرفته بود، خودش را زیاد کرد. درد جانکاه با خوشحالی از معده تشکر کرد و از انجا به شش رفت. به کمک رگ های اطراف شش خودش را کشید بالا. 

در اینجا اطلاعاتِ آناتومیِ نگارنده با خلاء مواجه می شود. پس نگارنده نمی داند چطور شد که دردِ جانکاه در نهایت از دماغ آمد بیرون.

وقتی اومد بیرون، دیدم درد جانکاه نیست.بلکه مجموعه ای از اعداده که اصلا شامل ۲۷ نیست. ۲۷ چیزی بود که نبود.عوضش اعداد دیگه ای بودن، که به شدت به ۲۷ نبودن مشغول بودن. وقتی متوجه عدم وجود ۲۷ شدم، درد جانکاهی گوشه ی روده م حس کردم. تعجب کردم. به درد جانکاه گفتم: 

-مگه تو الان بیرون نیستی؟ چرا من داخل حست کردم؟

+عزیزم به این چیزا نیس که ؛) 

درد جانکاه چون داخل من بود میدانست من از کلمه ی "عزیزم" چه نفرتی دارم.نفرت از "عزیزم" وقتی اتفاق میفتد که شما این کلمه را فقط وقتی برای خطاب قرار دادن فرزندتان استفاده کنید که بخواهید به او بگویید اشتباهی کرده، و خیلی واضح به او توضیح دهید اشتباهاتش مستقیما ناشی از خنگ بودنش است.

عصبانی شدم. از این ۲-۳ سالی که از دست درد جانکه زجر کشیدم و آخرش هم دماغش شبیه خودش نشد. شاید نباید از دستِ دردِ جانکاه نگاه می کردم.باید از خودم می کشیدم. این است نتیجه ی تقلب از دست درد جانکاه: مشتی که بر سر درد جانکاه فرود آوردم ولی نکبت جاخالی داد و مشتم به سرامیک خورد.

دردِ جانکاه با تک تکِ اعدادش به من زبانک انداخت.و بعد دوباره خودش را انداخت روی صورتم و از دماغم خودش را کشاند تو.

  • ۲ نظر
  • ۲۸ شهریور ۹۵ ، ۰۰:۱۷
  • نومبکو استرلینگ

فصل ۰

جمعه, ۲۶ شهریور ۱۳۹۵، ۰۲:۱۷ ب.ظ
صدای نفس نفس زدنش را می شنوید. بوی گند دهانش،عرقش. خم شده روی شما. صورتش اینقدر نزدیک است که موهای دماغش را می بینید. یک جورهایی خنده دار است که در این موقعیت به موهای دماغش توجه می کنید. 
سرتان گیج می رود. ۳ دقیقه. داشتید ثانیه ها را می شمردید. فقط ۳ دقیقه طول کشید. 
خشک شدن خون را احساس می کنید. 
و بعد سردیِ لوله ی تفنگ روی گویتان را. 
اینجا زمان می ایستد.
۲۶ ام شهریور.هنوز نتایج نهایی کنکور رو اعلام نکردن. سردیِ لوله ی تفنگ را روی گلویتان حس می کنید.
  • ۰ نظر
  • ۲۶ شهریور ۹۵ ، ۱۴:۱۷
  • نومبکو استرلینگ

What is going on here

جمعه, ۲۶ شهریور ۱۳۹۵، ۰۴:۲۲ ق.ظ
مورچه برای بارِ ۶۵۵۳۶ اُم دانه را برداشت. 
و کیلومتر ها دور از لانه اش، دوباره از نو شروع به حرکت کرد.

سوُال اینه که؛ چه کاریه خب. همون اطراف نمیتونه لونه بسازه؟
جوابش رو هیچ کس نمیدونه. نه مورچه و نه مورچه خوار.
  • ۰ نظر
  • ۲۶ شهریور ۹۵ ، ۰۴:۲۲
  • نومبکو استرلینگ